Friday, November 25, 2016

حمید اشرف نویسنده جزوه «حماسه سیاهکل» نیست . مهدی سامع .قسمت2


جعل مسئولیت و وظایف سازمانی.قسمت 2
در مورد کروکی صفحه 13 نیز اشتباهاتی وجود دارد که نمی شود آنها را به حمید اشرف نسبت داد. من با همه دانشجویان پلی تکنیک که در چند مرحله به سازمان پیوستند، به خصوص در مرحله اول که روابط ما هنوز محفلی بود و در حال گذار به یک گروه سیاسی _ نظامی بودیم، دوست صمیمی بودم و در حرکتهای دانشجویی با  آنها همکاری داشتم و از افکار آنان با خبر بودم. اما هیچ یک از این رفقا را من عضو گیری نکردم و تمامی آنان توسط رفیق غفور حسن پور عضو گیری شدند. نقش بی بدیل رفیق حسن پور در ایجاد گروهی که پس از حماسه سیاهکل به گروه جنگل معروف شد، به دلیل ایفای همین نقش بود که نتیجه ی ارتباطات گسترده و شَم شگفت انگیز او در شناخت انسانها بود. همه رفقایی که از دانشکده ی پلی تکنیک تهران (دانشگاه امیر کبیر کنونی) و از شهر لاهیجان به گروه جنگل پیوستند، توسط رفیق غفور حسن پور عضو گیری شدند و رفیق حمید اشرف از این واقعیت به خوبی آگاه بود.
رفیق حسن پور از همان ابتدای عضو گیری من، توصیه کرد که روابطم را با رفقای فعال دانشکده ادامه دهم، ولی در مورد گروه مان و عضو گیری با کسی صحبت نکنم. و من هم دقیقاً همین کار را کردم. در بازجوییهای طولانی ساواک هم تاکید می کردم که به جز روابط دانشجویی، هیچ رابطه دیگری با دانشجویان نداشته ام؛ به جز مورد مربوط به یکی از افراد گروه فلسطین که در ارتباط با او در اسفند سال 1348 دستگیر شدم و  همچنین یکی از اعضای سازمان توفان که دهها جلد از کتابهای آنان در خانه ای پیدا شد که پس از اولین دستگیری در 16 آذر 1349 لو رفت.
بنابرین من رفیق رحیم سماعی را عضو گیری نکردم. نکته جالب این که در صفحه 21 این جزوه در مورد رفیق سماعی نوشته شده است: «سماعی به وسیله ی سامع به من معرفی شده بود که در گیلان معلم بود». اما 8 سطر پایین تر، حمید اشرف ساختگی دچار فراموشی می شود و چنین ادامه می دهد که: «اواخر زمستان کار ما شناسایی بود که روزهای جمعه صورت می گرفت، چون من و سماعی دانشجو بودیم و روزهای جمعه تنها فرصت ما بود.»
همچنین باید اضافه کنم که من از وجود دو کارمند بانک که بنا به نمودار صفحه ی ۱۳ کتاب با آنها در ارتباط بوده ام، به کلی بی خبرم. این را نیز باید شهادت دهم که ارتباطم با رفیق اسکندر رحیمی در سال 1347 به خاطر این بود که حسن پور از من خواسته بود دو سه بار او را در سفر به ارومیه همراهی کنم و در طول سفر طوری رفتار کنم که گویی هرکدام جداگانه و بدون آشنایی همسفر شده ایم. در حقیقت مسئول اسکندر رحیمی هنگامی که در ارومیه بود، خود رفیق حسن پور بود و من نقش کمکی داشتم. من حتی یک بار هم با رفیق اسکندر رحیمی در مورد مسایل گروه و مواضع سیاسی گروه نصحبت نکردم. تنها رابطه من با رفقایی که در گیلان بودند، رفیق منوچهر بهایی پور بود. این رفیق در پاییز سال 1347 توسط حسن پور به من معرفی شد و به مدت یک سال مسئول او، به ویژه برای آموزش سیاسی بودم.
نویسنده ی کتاب از زبان رفیق حمید اشرف یک نهاد تشکیلاتی نیز برای گروه ما جعل می کند. در صفحه 18 آمده است: «اینک ما در زمستان 48 بسر می بریم. سامع روابطش را با رفقایی که می شناخت حفظ می کند و مسئول تیم شهر است. مرکزیت اجرایی گروه به وسیله من و اسکندر و سامع تشکیل می شود و تا اواخر زمستان 49 به کار خود ادامه می دهد.». در همین دو جمله چندین اشتباه فاحش وجود دارد که اگر نویسنده ی کتاب حمید اشرف واقعی بود، هرگز دچار آن نمی شد.
اولاً چنین نهادی، یعنی «مرکزیت اجرایی» در گروه وجود نداشت که من عضوی از آن بوده باشم. این نهاد سازی از جنس «مَقام سازی» وزارت اطلاعات ولایت خامنه ای است. محض یادآوری بگویم که در کتاب محمود نادری، نامه ای جعلی به نام حمید اشرف منتشر شده که امضای آن «از طرف کمیته مرکزی – دبیر سازمان» و تاریخ آن 20 خرداد 1355 است. لابد کس یا کسانی که مقام «دبیر سازمان» را برای رفیق حمید جعل کرده اند، در این جا نیز خواسته اند یک «مرکزیت اجرایی» جعلی هم برای گروه تاسیس کنند.
ثانیاً، زمستان 1349 من در زندان بودم. در  اواخر  همان زمستان  1349 یا دقیقتر بگویم در ۱۹ بهمن آن زمستان، هم حماسه سیاهکل اتفاق افتاد و هم 13 تن از رزمندگان فدایی در 26 اسفند همان سال اعدام شدند.
از آبان 1348 که به سربازی رفتم تا 23 آذر 1349 که در شیراز برای بار دوم دستگیر شدم، هیچ مسئولیت و وظیفه ی تشکیلاتی در ارتباط با گروه نداشتم. در آبان 1348 به سربازی رفتم. ابتدا به مدت سه ماه در پادگانی در تهران دوره آموزشی اولیه را طی کردم و پس از آن به پادگان زرهی شیراز منتقل شدم و در اسفند همان سال در ارتباطی ساده با گروه فلسطین دستگیر شدم. پس از 6 ماه در شهریور سال 1349 از زندان آزاد و روانه پادگان زرهی شیراز شدم و پس از حدود سه ماه در 23 آذر سال 1349 دوباره در شیراز دستگیر شدم. بعد از رفتن به سربازی تا دستگیری اول و پس از آزادی در شهریور 1349 تا دستگیری دوم، هیچ مسئولیت و وظیفه ی مشخصی در ارتباط با گروه نداشتم و تنها برخی قرارهای فردی داشتم و دو اقدام که از عهده من بر می آمد، انجام دادم.
ثالثاً بر خلاف آنچه در جزوه آمده، من هیچ وقت مسئول تیم شهر نبودم و از وجود تیمی که رفقا مشیدی و معینی عراقی عضو آن بودند، خبر نداشتم. نه شخصا این رفقا را می شناختم و نه کسی چیزی درباره ی آنها به من گفته بود. در این زمینه تنها چیزی که می دانم این است که در بهار سال 1347 و قبل از ضربه سوم به گروه جزنی، یک تیم شناسایی شهری با مسئولیت شخصی با نام مستعار مشیری تشکیل شد که سه ماه بعد مشیری از گروه کنار کشید. من هم یکی از اعضای آن تیم بودم. در جزوه ی حماسه سیاهکل در مورد این تیم که سه ماه عمر کرد، حرفی زده نشده است.
در همین زمینه چندین تناقض در جزوه وجود دارد که شایان توجه است. در صفحه ی 14 نوشته شده «در تابستان 48 تیم شهر با شرکت مشیدی» تشکیل می شود. در صفحه 13 نوشته شده «بهار 48 فرا می رسد... سامع نیز نمی تواند رفقای شمال را ملاقات کند، چون او هم باید به سربازی برود.». در حالی که من در آبان 1348 به سربازی رفتم. در صفحه 30 در مورد فعالیت در پاییز 1349 نوشته شده «تیم شهر از رفیق مشیدی، فاضلی و رفیق فراموش نشدنی معینی عراقی تشکیل می شد.» این تاریخهای متناقض تنها نشان دهنده ی ، اطلاعات محدود و جسته و گریخته ی نویسنده و یا نویسندگان جزوه است.
من عضو  یکی از تیمهای شهر بودم که وظیفه اصلی آن ساختن مواد منفجره بود و مسئولیت آن را رفیق هادی فاضلی به عهده داشت. رفیق حسن پور قبلاً و به تنهایی مطالعاتی روی مواد منفجره کرده بود که همه آن را تحویل این تیم داد. چند جلد از کتابهای ارتش در مورد مواد منفجره توسط رفیق حسن پور تهیه شده بود که در اختیار این تیم بود. این کتابها در اولین خانه ای که در 16 آذر 1349 لو رفت به دست ساواک افتاد. جز این، بنا به صلاحدید رفقا حسن پور و حمید اشرف، در چند مورد به عنوان کمک مشارکت داشتم که یک مورد آن مسافرت به ارومیه و مورد دیگر پروژه فرار رفیق جزنی از زندان قم بود که قبلاً در یک مقاله (2) به طور مفصل بدان پرداخته ام.
رابعاً برخلاف آن چه در کروکی ترسیم شده، رفقا حمید اشرف و اسکندر صادقی نژاد نه در حاشیه تشکیلات که به همراه رفیق غفور حسن پور در مرکزیت گروه قرار داشتند.  بار اصلی بازسازی گروه در دوران دشواری که تا اواخر ۱۳۴۷ طول کشید و عبور از مناسبات محفلی به یک گروه منسجم را ممکن ساخت، بر دوش این رفقا بود. البته بعد از سال 1348 و به خصوص در سال 1349 ممکن است رفقای دیگری همچون رفیق علی اکبر صفایی به آن جمع اضافه شده باشند که من از آن اطلاعی ندارم.
شروع دستگیریها
حمید اشرف در جزوه «یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه» که در بهمن 1350 نوشته است، تاریخ دستگیری رفیق غفور حسن پور را به اشتباه اوایل دی ۱۳۴۹ ذکر می کند. در آن زمان طبیعی بود که او از همه ی جزییات دستگیریها خبر نداشته باشد.
من در مقدمه و توضیحات ویراست دوم این جزوه که در بهمن 1394 توسط نبرد خلق منتشر شد (3)، علل این اشتباه را توضیح داده ام. اما همان طور که در بالا هم نوشتم، از سال 1351 تعدادی از رفقا از زندان آزاد شدند و به تدریج به سازمان پیوستند. تردیدی نیست که آنها و مشخصاً ابوالحسن خطیب که اولین فرد دستگیر شده در 16 آدر 1349 بود، اطلاعات خود را در اختیار سازمان و رفیق حمید اشرف قرار داده بودند. همچنین رفقا فاطمه و مصطفی حسن پور، خواهر و برادر رفیق غفور حسن پور که از تاریخ دقیق دستگیری رفیق غفور خبر داشتند (رفیق مصطفی در هنگام این دستگیری در خانه رفیق غفور بود) هم اخبار را به رفیق حمید داده بودند. آنها به احتمال زیاد قبل از سال 1353 به سازمان پیوسته بودند.
واقعیت این است که ابوالحسن خطیب در روز 16 آذر 1349 در جلوی دانشگاه صنعتی دستگیر شد. او به جای آدرس خانه خود، نشانی خانه ی یکی از دوستان اش را به ساواک می دهد. آن خانه تا آبان 1348 که من به سربازی رفتم، متعلق به من، ابراهیم نوشیروان پور و دو نفر دیگر بود. من پس از رفتن به سربازی آن خانه را در اختیار دو نفر دیگر از دوستان همشهری ام قرار دادم و در آخر هر هفته در سه ماهه اول سربازی به آن خانه می رفتم. بر خلاف آن چه در جزوه ی «حماسه سیاهکل» نوشته شده، مدارک کشف شده در این خانه از ابتدا همان جا بود، آن هم نه در یک چمدان که در یک صندوق چوبی، که چند برابر یک چمدان بود، قرار داشت. با دستگیری دو نفر از ساکنان این خانه و کشف انبوهی مدارک که هریک برای ساواک حساس و حائز اهمیت بود، محتوای آن صندوق به دست ساواک می افتد. برخی از مدارک کشف شده در آن خانه عبارتند از: دهها جلد کتاب مارکسیستی، کتابهای مائو، جزوات سازمان توفان، جزوه های دستنویس شده به خصوص در مورد جنگ چریکی، چند جلد از کتابهای فنون نظامی ارتش و منجمله مربوط به مواد منفجره، پلاکهای اتومبیل، وسایل گریم، جوهر نامریی نویس، چند کوله پشتی پر از وسایل کوه و...
دستگیر شدگان در زیر فشار عوامل ساواک، من، رفیق حسن پور و احتمالاً نوشیروان پور را نیز معرفی می کنند. برخلاف آنچه در جزوه آمده، من و حسن پور در یک روز دستگیر شدیمِ؛ در 23 آذر ۱۳۴۹. او در تهران و من در شیراز. اما ببینیم «حماسه سیاهکل» این دستگیری را چگونه منعکس کرده است. در صفحه ی 91 جزوه نوشته شده: «یک هفته پس از دستگیری او [حسن پور] رفیق سامع و نوشیروان پور خائن دستگیر شدند.» من از تاریخ دقیق دستگیری نوشیروان پور اطلاع ندارم و تاریخی که انوش صالحی در پانویس صفحه 91 در این مورد ذکر کرده و یا تاریخ 21 بهمن ۱۳۴۹ که محمود نادری در کتاب چریکهای فدایی خلق ... نوشته را عجیب می دانم.
اما علت همزمانی دستگیری من و رفیق حسن پور و هم پرونده شدن مان احتمالاً به ارتباط سیاسی او با یکی از ساکنان آن خانه مربوط می شود که من هم مدتی در آن زندگی کرده بودم. شاید هم وجود جزوه ای از چه گوارا بوده باشد که رفیق حسن پور آن را ترجمه کرده بود. به هر رو با دستگیری رفیق حسن پور و تجسس در خانه اش، تعدادی نقشه از مناطق مختلف ایران که متعلق به سازمان آب تهران بود به دست ساواک می افتد. مقام امنیتی رژیم شاه (پرویز ثابتی) طی یک مصاحبه در مورد این دستگیریها که در تاریخ 2 دی 1349برگذار شد، برخی اطلاعات مهم را اعلام می کند که می توانست برای گروه هشدار دهنده و یا اغفال کننده باشد.
این مصاحبه و اطلاعاتی که مقام امنیتی ارایه می دهد به جای «هشدار» سبب «فریب» رفقا می شود. به احتمال زیاد رفقایی که آزاد بودند فکر می کردند که دستگیر شدگان در بازجوییها، دامنه ی اطلاعات ساواک را به خود محدوده کرده اند.
روزنامه اطلاعات در شماره 2 دی 1349 این اظهارات را منتشر می کند. (سند ضمیمه، روزنامه اطلاعات 2 دی 1349)
جزوه ی «حماسه سیاهکل» به گونه ای تدوین شده که گویا بیست روز پس از دسنگیری من و رفیق حسن پور، چند و چون گروه به تدریج برای ساواک مشخص می شود و در آخر دی «همه چیز رو شده» است. به یقین  تا آخر دی ۱۳۴۹ ساواک اطلاع دقیقی از چند و چون گروه نداشت. حتی محمود نادری که در جعل سند بازجوییها استاد است، نتوانسته در فاصله ی 23 آذر تا حدود 10 بهمن، سندی از اطلاعات ساواک نسبت به گروه در کتاب خود بیاورد.
بیست روز بعد از 23 آذر، هنوز حتی تکلیف مدارک به دست آمده در آن خانه، به جز مورد مربوط به نشریات توفان، مشخص نشده بود. من در یکی از روزهای نیمه ی دوم دی 1349 مسئولیت همه این مدارک را به عهده گرفتم. اگر ادعای بیست روز جزوه ی حماسه سیاهکل واقعیت داشت، ساواک به هیچ عنوان تا 11 یا 13 بهمن صبر نمی کرد تا دست به حمله زند و اگر در آخر دی اطلاعات ساواک درباره ی گروه تکمیل شده و همه چیز رو شده بود، چرا ساواک بازهم 12 روز صبر کرد و سپس دست به حمله زد؟ ۱۲ روز صبر در آن وضعیت حساس می توانست ناکامی بزرگی برای ساواک به همراه آورد. در جزوه ی «حماسه سیاهکل» نوشته شده که «آنها روز سه شنبه 7 بهمن 49 عملیات خود را آغاز کردند». انوش صالحی در پانویسی این تاریخ را نیز تصحیح می کند و تاریخ درست را «سه شنبه 13 بهمن 1349» اعلام می کند. اما از خود نمی پرسد آیا حمید اشرف که در کانون همه ی رویدادهای گروه در آن چند ماه، به ویژه از شهریور تا بهمن ۱۳۴۶ بوده، چگونه توانسته چنین اشتباهات آشکاری را در نقل تاریخها مرتکب شود؟ اگر رفیق حمید اشرف تا این اندازه در گزارش دهی و به یاد سپردن تاریخ رویدادها ضعف داشته و دچار فراموشی می شده، چگونه تواست چند سال همه ی قرارهای سازمانی را پس از حماسه سیاهکل با  دقت و وسواسی ستودنی به خاطر سپرد؟
 
نتیجه گیری
در آخرین فراورده ی صنعت جدید جعل و تحریف تاریخ فدایی از زبان  حمید اشرف باید بشنویم که بیژن جزنی مسئول ضربات به گروهش بوده، رفیق علی اکبر صفایی در این سناریو یک انسان خشک و مستبد است، گروه جنگل به مثابه گروهی غیر سیاسی و ماجراحو جلوه گر می شود. همه اعضای گروه و حمید اشرف، نه عناصری آگاه بلکه عوامل اجرایی بی دقت و حواس پرت و ساده انگار و خوشخیال هستند. وقتی حمید اشرف از خلال یک نوشته ی جعلی که به نام او منتشر می شود این گونه معرفی می شود، برای نفی نقش بی بدیل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در سالهای قبل از انقلاب بهمن 1349، جا به اندازه ای باز می شود که که قلم به دستان و جیره بگیران ولی فقیه هم می توانند در تاریخ نگاری مشمئزکننده خود، رفیق حمید اشرف را گانگستر و جانی معرفی کنند. برای مثال نگاه کنید به شماره ی خرداد اندیشه پویا و تک نگاری جلال توکلیان «به بهانه ی چهلمین سالمرگ» حمید اشرف.
اگر کسی جزوه ی حماسه سیاهکل را به طور سطحی بخواند، ممکن است متوجه شگردهای نرمی که برای مخدوش کردن چهره ی جنبش فدایی در لابلای سطور آن نهفته است نشود و حتی از داستانسراییهای آن هم خوشش آید. اما با اندکی تعمق در می یابیم که نویسنده یا نویسندگان این «حماسه» چه  ماهرانه  زهر به کام خواننده می چکانند.
با توجه به محتویات و خروجی این جزوه که سندی علیه گروه جنگل به طور خاص و جنبش فدایی به طور عام است، به طور قطع باید گفت که صاحبکار اصلی صنعت جدید جعل و تحریف تاریخ یکی از مهم ترین جریانهای انقلابی ایران معاصر، یکی از نهادهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی است و برای تولیدکننده ی این سند جعلی کار چندان پیچیده ای نبوده و نیست که با چند دست رد و بدل، رد اصلی آن را کور کنند.
دوم آذر 1395
 
پانویس
(1) چریکهای فدائی خلق از نخستین کنشها تا بهمن 1357، از انتشارات نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی، تاریخ انتشار بهار سال 1387
 (2) بیژن؛ مارکسیستی خلاق، رهبری دمکرات و مستقل، ص 133 کتاب جُنگی در باره زندگی و آثار بیژن جزنی
 (3) http://www.iran-nabard.com/40%20sal/jozveh%20yek%20sal%20hamid_net_1394.pdf
 

No comments:

Post a Comment