Friday, May 18, 2018

خانه آیینه ها.... م . وحیدی ( م . صبح ).


اینجا زمان
در پشت دیوارها ایستاده است
و مرگ
در بندبند سلول پنجره ها
در كاسه گردش چشمان شمعدانیها
خانه كرده است
خاك من
قتلگاه خورشید هاست
خاك من
گورستان قصه های نا گفته
خانه ویران آیینه هاست

نیاكان سوكوار من
در ساحل ماسه ها
چشمان مدفون را می جویند

اینجا
سهم مرگ
چشمان كودكی است
كه هر پگاه
در جاذبه ماه
رویاهای بر باد رفته اش را
در نی لبك چوبین باد
می دمد
ای نشسته در گوشه آیین انزوای خویش!
برخیز!
تو باید خویشتن را باور كنی!
سنگفرش خیابانها
صدای گامهای تو را می شناسند
و آسمانها
فرمان تو را می رانند
شبروان
در تهیگاه ناراستی
هرگز به خواب نمی روند

No comments:

Post a Comment